قلعه ضحاک
سلام عزیزکم
امروز طبق قرار قبلی که با جناقها باهم داشتن همگی راهی قلعه ضخاک در هشترود شدیم. جای رویا جان و خاله سمیه و مامان جون حمیده و آجان خالی بود. مامان جون باید یه بیست روز دیگه استراحت باشه تا پاش کامل جوش بخوره واسه همین اجان موندن خونه تا از مامانی مراقبت کنن.
نمایی از قلعه ضحاک
مسیر خیلی خطرناکی بود ما تا ته دره رفتیم و دیگه تا خود قلعه نرفتیم اخه خیلی کوه پرشیب و خطرناکی بود تا برسیم هم ته دره واقعا کلی استرس داشتم که خدای نکرده نکنه از سر بخورم و بچم بیفته و طوریش بشه. با اینکه خیلی سخت بود ولی حسابی خوش گذشت باباها واقعا خسته شده بودن اخه همه سایل رو آورده بودن پایین و باید دوباره برمیگردونند بالا. نهار جوجه خوردیم و عصرونه هم دلمه. شما و سما و ابولفضل حسابی بازی کردین و خوش گذروندین. الهی بگردم که آخرهای پیک نیگ محمد داشت بقیه جوجه ها رو سیخ میزد و خواست مثلا به شما یه سیخ اضافی بده و شما بخورین که تا شما سیخ رو گرفتین دستتون الهی بگردم دست سوخت و کلی گریه کردی و بردم زیر آب رودخانه گرفتم و تا برسیم هشترود و یه دراوخانه پیدا کنیم کل مسیر دستت رو فوت میکردم تا نسوزه. الهی مامان فدای دل کوچیکت بشه.