رسیدن پاییز و سرد شدن هوا
سلام جونم
عزیزدلم هوا کم کم داره سرد میشه و صبح ها که میبرمت خونه عمه مهری جون سوشرتت رو میپوشونم و پتو پیچت میکنم . کم کم باید به فکر سرویس باشیم از مهر به بعد سرویس میگیریم که صبح ها عزیز دلم خدای نکرده سرما نخوره.
عزیزدلم امروز روز تعطیل بابایی بود و منم یه ساعت مرخصی گرفتم و اومدم خونه نهار خوردیم و وسایلمون رو برداشتیم و بابایی شمارو از خونه عمه مهری آوردن و رفتم تبریز. تو ماشین بهت گفت قراره برات کفش بخریم الهی فدات بشم که هی میگفتی بل بل یعنی دوباره بگو و من باز بهت میگفتم الان میریم بازار و برای گل دخترمون کفش خوشگل میخریم و شما باز میگفتین بل بل و من باز بهت توضیح میدادم الهی مامان فدای این بل بل گفتنهات بشه. جلوی ویترین کفش فروشیها هی میخواستی کفشهارو بگیری و بپوشی و چون عجله داشتی و زود گریه میکردی که چرا بهت کفش نو نمیدن مام از دومین مغازه کفشهای خوشگل شما رو خریدم و شمام پوشیدین و هی راه میرفتی و هی به کفشهای نازت نگاه میکردی. الهی مامان فدای گل دخترش بشه. بعدش برای شما چهار دست بلوز و شلوار خوشگل هم خریدیم و خودم مانتو و شلوار خریدم و بابایی هم چندتا مغازه رو دید میخواست شلوار بخره ولی خوشش نیامد و چیزی نخریدن. بعدش هم اومدیم شهرمون و شمارو بریدم سوار قطار شدین و بابای هم شام واسون گرفتن و اومدیم خونه شام و شیر و لالا.