شکر خدا
سلام پری ماه جون
عزیزم امروز بابایی قرار بود از بازار برن تبریز و جواب رادیولوژی رو بگیرن و به دکتر نشون بدن. من و شما کلی دعا کردیم که پاهای بابایی مشکلی نداشته باشه که شکر خدا مشکلی نداشت و دکتر هم چندتا مسکن به بابایی داده بودن و گفته بود زیاد سرپا وایمستی شاید بخاطر این باشه. باید بابایی از بازار میاد خونه کلی استراحت کنه الهی من فدای شما و شوهر عزیزم بشم. دوستت دارم و آرزوی سلامتی و شادابی هر دوتاتون رو دارم.
عصر هم من و شما و مامان جون حمیده و خاله عاطفه (که شما و خاله عاطفه به شوخی به هم دیگه حایشا میگید و تلفظ آشای شما خیلی با مزه است) رفتیم خونه عمه مهری جون برای روضه و خاله سمیه موند خونه ما که بعد از روضه اومدیم خونه خودمون و آش پخته بودم باهم خوردیم و بابایی هم اومد خونمون.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی