مامان جون حمیده
سلام عزیزم
امروز جمعه بود و من و شما خونه بودیم باهم صبحانه خوردیم و شروع کردیم به تمیز کردن خونه حوالی ساعت یک شمار فتین پایین و منم نشستم تا دکمه های لباس شما رو بدوزم که خاله اشرف زنگ زد و گفت مامان جون حمیده تو حمام پاش سر خورده و انگار پاش شکسته. منم زود حاضر شدم و به عمه رزیتا ماجرا رو گفتم و عمه هم زحمت کشید مارو رسوند خونه مامان جون حمیده. اورژانس اومد و پای مامانی رو آتلبندی کردن و بردنش بیمارستان و اونجا عکس انداختن و با آمبولانس انتقال دادن به بیمارستان شهداء. من و بابایی و همه خاله ها و شوهراشون هم پشت سر آمبولانس رفتیم تبریز. الهی قربون دل مامان جون بشم با هر حرکتی پاش درد میگرفت و ناله میکرد بعد از کلی عکس و سی تی اسکن بلاخره گفتن باید بستری بشه و عمل بشه. شما هم مونده بودین پیش عمه رزیتا و مامان جون لطیف که دستشون درد نکنه کلی زحمت شما رو کشیده بودن.حوالی ساعت هشت اومدیم و شما رو از عمه مهری گرفتیم بردیم خونه و خاله رقیه موندن پیش مامان جون. فعلا به پای مامانی وزنه وصل کردن تا کمیسیون پزشکی تشکیل بدن و تصمیم بگیرین که عمل بشه یا نه.
پریماه جون دلم برای مامان جون حمیده کبابه براش دعا کن.
خدایا مادرم رو سپردم به خودت الهی.................................