اولین مسافرت آستارا
عمه ناهید به همراه آقای محسنی و پسرش آقا بابک اومدن خانه حاجی خانوم. امروز بابایی ساعت سه از سرکار اومدن و عمه ناهید و خانواده اش و عمه مرضیه و مینا و حاجی خانوم و من و شما و بابایی رفتیم آستارا. بابایی و شما و من وعمه مرضیه و حاجی خانوم با پیکان و عمه ناهید و مینا و اسما و آقا بابک و آقای محسنی با سمند آقا بابک. شب ساعت 11 رسیدیم آستارا. بابایی دو تا آلاچیق اجاره کردن یکی برای خانومها و یکی هم برای آقایون. شام رو خوردیم و کمی کنار دریا در تاریکی قدم زدیم و خوابیدم. صبح هم به همراه بابایی کنار دریا قدم زدیم بابایی خیلی مواظب من و شما بودن و هی دستم رو میگرفتن که پام لیز نخوره.
نهارو خوردیم و چون فردا باید بابایی و من میرفتیم سرکار ساعت چهار حرکت کردیم تو راه کلی عکس انداخیتم و شما هی تو شکمم ول میخوردین. شب ساعت دوازده رسیدیم خونه. برای سما و ابوالفضل و شما از آستارا سطل ماسه خریدیم.
عزیزدلم از حرکتهای نازت بگم که کنار دریا ول میخوردین. عاشق سکسکه های نازت و حرکتهای موجی شکل و بکوپ بکوپ دست و پاهای نازت هستم. به مرور زمان حرکتهات مشخصتر و محکمتر میشه و این نشانگر اینه عزیز دلم داره برزگتر و قویتر میشه الهی قربونت بشم عزیزم.