پریماه برقیپریماه برقی، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

پریماه جان

دی ماه نود و دو

1392/11/30 8:19
نویسنده : حبیبه
96 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جانم

اولین باره که تنهات گذاشتم اونم دو ساعت تا برم اداره و بیام. مامان جون حمیده اومد خونه ما و شما و مامانی تو خونه موندین و من و بابایی رفتیم اداره، بابایی زودی میاد پیش شما. من شیرم رو دوشیدم و ریختم تو شیشه شیرت و با بابایی رفتیم اداره بابایی یه جعبه شیرینی به مناسبت تولد شما خریدن تا ببرم اداره. قربونت برم مامان جون باید عادت کنی مامانی کارمنده و مجبوره شمارو تنها بزاره فدای شما بشم من.

ده دی ماه نود و دو

عزیزم عمه ناهید و آقای محسنی اومدن دیدن شما.

شب اومدن خونه ما و کلی بوست کردن و عمه ناهید برات یه صندلی بادی آورده که بابایی با تلمبه بادش کرد و شمارو گذاشتیم رو صندلیتون و ازت عکس انداختیم. و یه پلاک طلا P که اول اسمت نازت هست رو آوردن. دست عمه ناهید عزیز درد نکنه. دعا دعا دعا میکنیم خدا یه نی نی ناز و سالم هم به همه چشم انتظارها بده و عمه ناهید رو هم از این نعمت زیبا بی نصیب نکنه.

یک ماهگی

پریماه جان دوستت دارم

عزیزم به سلامتی یک ماهگی رو پشت سر گذاشتی و وارد دو ماهگی شدین. این روزها بحث بر سر سوراخ کردن گوشهای نازته. بابایی و من خیلی واسه این مورد نگرانیم. من می گم نمیخوام سوراخ کنم خودش بزرگ میشه اگه دلش خواست سوراخ میکنه اگر نخواست سوراخ نمیکنه ولی بابایی میگه آلان بچه است و گوشتش نرمه اگه سوراخ کنیم زود خوب میشه. عزیزم یه خورده باید تحمل کنی میدونم خیلی درد خواهی کشید ولی چاره ای نیست هر روز گوشهای نازت رو بوس میکنم و هر روز باهات در این مورد حرف می زنم که راحت بتونی تحمل کنی.

نوزده دی نود و دو

عزیزم بابایی ساعت سه از سرکار اومد و نهار خوردیم و لباسهای نازت رو پوشوندم و به خاله رقیه و مامان جون زنگ زدیم که بیان تزریقات آقای جنگی که گوشهای ناز شما رو سوراخ کنیم. خاله رقیه، ابوالفضل، مامان جون، خاله عاطفه و من و شما و بابایی رفتیم ترزیقات جنگی. بابایی رفتن از داروخانه برات گوشواره خریدن و آقای جنگی با روان نویس جای سوراخ رو تو گوشهات مشخص کردن و با دستگاه گوشو شما رو سوراخ کردن.

الهی فدات بشم اولین اشک در چشمهای نازت پدیدار شد همزمان با شما من و بابایی هم کلی گریه کردیم و بابایی شمارو محکم بغل کردن و دلداریت دادن.

عزیزدل مامان تو ترزیقات قبل از شما گوشهای یه دختر کوچولوی دیگه ای رو هم سوراخ کردن.

گوشواره های نازت مبارکت باشه.

بابایی شیرینی خریدن و رفتیم خانه حاجی خانوم و عمه مهری و دخترهاش هم اومدن و به مناسبت سوراخ کردن گوشهای نازت شیرینی خوردیم و دور از چشم بابایی یه ذره شیرینی به زبان شما زدم.

مبارکت باشه

25 دی نود و دو

مامانی تولدت مبارک

امروز تولد مامانی بود بابایی از طرف خودش و شما بهم اس ام اس دادن و تولدم رو تبریک گفتن و 50 هزار کادو دادن. دست گلتون درد نکنه.

چهل روزگی عزیز دلم

26 دی نود و دو

عزیزم چهل روزگیت رو به سلامتی پشت سر گذاشتی و منم شمارو بردم حمام و غسلت کردم اولین حمام شما رو بعد از بیمارستان مامان جون حمیده تو خونه ده روزه بودی انجام دادن و از اون به بعد خودم میبرمت حموم

دو ماهگی

الهی قربونت برم که هر روز هزار ماشالله قد میکشی و بزرگ میشی. صبح از خواب بیدار شدیم و مثل روزهای دیگه کلی بوس بارانت کردم و کارهامون رو انجام دادیم و شیرم رو دوشیدم و شمارو بردم پایین پیش عمه رزیتا و دو ساعت رفتم اداره لباسهایی که عمه مرضیه برات آورده بودن رو بردم پایین تا بعد از اداره ببرمت آتلیه و ازت عکس بگیریم. عزیزم این اولین عکست در آتلیه بود مبارکت باشه

20 دی نود و دو

عزیزم امروز من و شما و مامان جون حمیده رفتیم بهداشت آخه شما دو ماهیگیت تموم شده و واکسن دارین. تو بهداشت قد و وزن و دور سرت رو اندازه گرفتن و شکر خدا همه چی خوب بود و رفتیم اتاق بغلی برای واکسن.

تو خونه بهت قطره استامینوفن داده بودم تا درد واکسن رو کمتر حس کنی، فدای شما بشم من خانم سلیمی مسوول واکسن بهت واکسن " سه گانه، هپاتیت ب . قطره فلج اطفال" زد. آخ آخ آخ و من با شما گریه کردم. الهی قربون اشک های نازت بشم من.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)