پریماه برقیپریماه برقی، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

پریماه جان

اسفند نود و دو

1392/12/29 8:20
نویسنده : حبیبه
78 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جان مادر

4اسفند  :عزیزم از وقتی تو دلم بودین من و بابایی تصمیم داشتیم برات حساب باز کنیم ولی خوب یه سری از مشکلات اجازه نمیداد تا اینکه بلاخره امروز موفق به اینکار شدیم. امروز بابایی برات تو بانک مسکن یه حساب پنج ساله باز کرد تا ماهی صد هزار تومان به حساب شما بزارم سعی میکنیم همه هدیه ها و عیدی های شمارو هم تو همین حساب برات می ریزم تا در آینده برای خودت استفاده کنیم.

دوستت داریم و همه زندگیمان رو فدای شما گل عزیزم میکنیم. من و بابایی خیلی دوستت داریم و برای شما بهترین ها را از خداوند خواهانیم.

5 اسفند: اولین سفر بعد از به دنیا اومدن شما

شب بابایی، من و شما رو با عمه رزیتا و حاجی خانوم بردن اتوبان تا سوار اتوبوس بشیم و بریم خونه عمه مرضیه و عمه ناهید.

فدات بشم مامان جون تو ماشین من و شما و حاجی خانوم کنار هم نشستیم و عمه رزیتا تنها نشستن. شما بغل من بودین و تا صبح خوابیدین و من عادت ندارم تو ماشین بخوابم تا صبح تو ماشین بهت نگاه کردم و شیر دادم

فدات که اصلا اذیت نکردی.

صبح ساعت 5 رسیدیم خونه عمه مرضیه. یک هفته خونه عمه مرضیه و عمه ناهید موندیم و عصر رفتیم بازار برای خرید و برات یه شلوار خردلی خوشگل خریدم مبارکت باشه. فردا و پس فردا رو هم عمه رزیتا صرف خرید کردن و من و شما و حاجی خانوم خونه موندیم دیروز عصر که رفته بودیم بازار شما اذیت شدین و امروز هم قرر گذاشتم که بیرون نبرمت. عمه مرضیه برت پاپوش قرمز خریدن و پول داده بودم عمه رزیتا هم برات سه جفت جوراب خریده بود. عمه مرضیه برامون آش رشته درست کرده بودن بعد از ظهر رفتم خانه برادر شوهر عمه مرضیه و تو راه برات بلوز و شلوار اسپرت خریدم دست عمه جون درد نکنه برات کالسکه از دوستش امانت گرفته بودن و هر جا میرفتم راحت بودیم سه شنبه رفتیم مهدیه برات دعای توسل. چهارشنبه هم با مترو رفتیم خونه عمه ناهید تهران. عمه ناهید کلی تدارک دیده بود سه روز هم خونه عمه ناهید بودیم. عمه مرضیه برای پاگشای شما یه سرهمی خوشگل دادن و عمه ناهید هم ست لباس نوزادی. دستشون درد نکنه. شنبه شب حوالی ساعت نه آقای محسنی که برامون بلیط رزرو کرده بودن مارو بردن ترمینال و سوار اتوبوس شدیم و یکشنبه صبح رسیدیم شهرمون و دست گل بابایی درد نکنه که باز زحماتمون رو دوششه. اومده بود اتوبان دنبالمون. عزیزم خدا خیلی بهمون رحم کرده بود چهارشنبه رفته بودن میدان میوه و تره بار یه جعبه رو میخواست بگیره که چوبش کنده شده بود و نزدیک بود زبانم لال چشم بابایی کور بشه که چوب قسمت سفیده چشم بابایی رو پاره کرده بود و بابایی به مانگفته بود عزیزم نمیدونی چشم بابایی چقدر قرمز شده بود. تا خوب بشه دو هفته طول کشید ولی شکر خدا به بینایی اش اثر نذاشته بود. برای بابایی سوغات یه دست تاپ و شلوارک خریده وبدیم.

برای عمه ناهید  مرضیه عیدی بردیم و چون آقا محمد از سربازی اومده بودن برای اونم یه سینی نقره گرفته بودیم.

سه ماهگی

17 اسفند نود و دو: عزیزم امروز به سلامتی سه ماهگیت تموم شد خاله رقیه برات یه دست بلوز و شلوار قرمز رنگ خوشگل عیدی خریدن که لباسهات رو پوشوندیم و بردیمت آتلیه فرح خانوم تا ازت عکس بندازیم. من و بابایی هم برای اولین عیدی شما دادیم طلا فروشی اسمت زیبات رو به انگلیسی نوشته، خیلی بهت میاد مبارکت باشه

عیدی مامان جون حمیده برای من یه بلوز و برای شما و بابایی هر کدام پنجاه هزار تومان

عیدی حاجی خانوم هم برای هر کدامون پنجاه هزار تومان.

عزیزم بابایی برات قلک خریدن تا مام هر چی برات پول میده یا خود بابایی توش میریزه تا برات وسایل ضروری که مورد نیازت هست رو بخریم.

25 اسفند باباجون تولدت مبارک

به مناسبت تولد بابایی پارچه کت و شلواری رو که مامان جون از کربلا واسه بابایی اورده بودن رو دادیم خیاط دوتا شلوار خوشگل واسه بابایی دوخت و پول خیاط رو ما دادیم تا بشه کادو تولد بابایی. بابای خوبم انشالله صد سال زنده باشی، بابای عزیزم عاشقانه دوستت دارم. پریماه جان شما بابایی رو خیلی خیلی دوست دارین البته بگم ها بابایی هم عاشق شماست. خدا دوتاتون رو برای من حفظ کنه. منم هر دوتاتون رو دوست دارم و عاشقانه می پرستمتان.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)