پریماه برقیپریماه برقی، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

پریماه جان

عمل پای حاجی خانوم

سلام مامانی عزیزدلم پای راست حاجی خانوم یه جوش مانندی داشت که خودشون میگفتن چند ساله دکتر نوشته عمل بشه و درش بیارن که امروز تو بیمارستان سینا بستری شدن . شکر خدا عمل کردن و برداشتن و بعد از ظهر هم بابایی ما رو بردن ملاقات که شکر خدا مامان جون لطیف حالش خوبه و قراره دو سه روز دیگه مرخص بشن. ...
13 خرداد 1392

اتاق کار مامان تک نفره شد

سلام جونم امروز به آقای شهردار در مورد بارداریم گفتم و ازش خواستم که برام اتاق جداگانه بده. با درخواست اتاقم موافقت کردن و حتی یه دریچه هم در اتاق باز کردن تا مامانی راحت بتونه کار کنه. ...
11 خرداد 1392

شیاف پروژسترون

عزیزدلم سلام امروز بابایی رفتن تبریز برامون شیاف پیدا کنه. تو نی نی سایت به دوست جونا گفته بودم دکتر برام شیاف نوشته و گیر نمیاریم دست همشون درد نکنه کلی راهنمایم کردن تا اینکه مرسده جون از مشهد که داروساز هم بودن بهم شماره و آدرس همکلاسیشون تو اورمیه رو دادن و منم به بابایی زنگ زدم گفتم و بابایی هم رفتن از اورمیه چهار بسته برامون خریدن. بابایی برای این شیافها که دکتر گفته بود باید کل بارداری استفاده کنم کل تبریز – اورمیه – سراب – اردبیل – میانه – زنجان – تاکستان – قزوین – کرج – تهران را زیر پا گذاشتن. دست گلش درد نکنه تونسته بود بیشتر از مصرفمون هم برامون شی...
4 خرداد 1392

لک بینی

سلام فدای شما بشم من مامانی ساعت یه ربع مانده به سه رسیدم خونه و نهار قورمه سبزی درست کردم و چون یکشنبه ها بابایی ساعت شش عصر میاد خونه کمی میوه خوردم و دراز کشیدم و منتظر بابایی. حوالی ساعت چهار رفتم دستشویی و لک روی لباس زیرم دیدم وای خدای من یعنی چی شده؟ فرزندم دلبندم کوچولوی مامانی طوریش شده؟ گریه امانم رو برید فقط اشک بود که میریختم هر چی زنگ زدم گوشی بابایی آنتن نداد عمه رزیتا رو باخبر کردم اونم اومد بالا و کلی تلاش کرد تا اینکه موفق شد بابایی رو بگیره بابایی گفت زودی حاضر شو تا رسیدم برم دکتر. زنگ زدیم دکتر و به منشی گفتم که از شهرستان میایم و اگه ممکنه دکتر نره اخه ساعت هشت مطبش تعطیل می شد. بابایی با عجله خودشو رسوندن و نها...
27 ارديبهشت 1392

چیدن قارچ

سلام امید زندگیم حوالی عصر من و شما و بابایی رفتیم طبیعت و بابایی کلی قارچ چیدن و آوردیم خونه مامان جون حمیده و چون خونشون کسی نبود سه تایی قارچهارو شستیم و سرخ کردیم و خوردیم خیلی خوشمزه بود دست بابایی درد نکنه. هزاران بوس برای شما و باباجون ...
27 ارديبهشت 1392

دومین دیدار

مامان جان سلام عزیزم از سونوی قبل که قلب نازت هنوز تشکیل نشده بود و نگو ما زود رفته بودیم برای سونوی قطب جنین. واسه همین باباجون  امروز گفتن بهتره بریم سونوگرافی بابالو که مجهزترین سونوگرافی در تبریزه. عزیزم تو سونو نه تنها قلب نازت رو بهمون نشون داد بلکه برامون نوشتن که قلب کوچیک شما 169 تا میزنه و به عکس خوشگل هم از شما بهمون دادن. الهی قربونت برم من. بعد از سونوگرافی از دکتر قاسم امیری وقت گرفته بودیم که رفتیم مطبش و برای شما پرونده تشکیل دادیم. قراره از این به بعد برای ویزیت بریم پیش این دکتر. مامانی دوستت دارم و امیدوارم تپش قلبت تا ابد ادامه دار باشه چون زندگی من با تپش قلب شما میچرخه. ...
18 ارديبهشت 1392