سلام فدای شما بشم من مامانی ساعت یه ربع مانده به سه رسیدم خونه و نهار قورمه سبزی درست کردم و چون یکشنبه ها بابایی ساعت شش عصر میاد خونه کمی میوه خوردم و دراز کشیدم و منتظر بابایی. حوالی ساعت چهار رفتم دستشویی و لک روی لباس زیرم دیدم وای خدای من یعنی چی شده؟ فرزندم دلبندم کوچولوی مامانی طوریش شده؟ گریه امانم رو برید فقط اشک بود که میریختم هر چی زنگ زدم گوشی بابایی آنتن نداد عمه رزیتا رو باخبر کردم اونم اومد بالا و کلی تلاش کرد تا اینکه موفق شد بابایی رو بگیره بابایی گفت زودی حاضر شو تا رسیدم برم دکتر. زنگ زدیم دکتر و به منشی گفتم که از شهرستان میایم و اگه ممکنه دکتر نره اخه ساعت هشت مطبش تعطیل می شد. بابایی با عجله خودشو رسوندن و نها...