پریماه برقیپریماه برقی، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

پریماه جان

لک بینی

سلام فدای شما بشم من مامانی ساعت یه ربع مانده به سه رسیدم خونه و نهار قورمه سبزی درست کردم و چون یکشنبه ها بابایی ساعت شش عصر میاد خونه کمی میوه خوردم و دراز کشیدم و منتظر بابایی. حوالی ساعت چهار رفتم دستشویی و لک روی لباس زیرم دیدم وای خدای من یعنی چی شده؟ فرزندم دلبندم کوچولوی مامانی طوریش شده؟ گریه امانم رو برید فقط اشک بود که میریختم هر چی زنگ زدم گوشی بابایی آنتن نداد عمه رزیتا رو باخبر کردم اونم اومد بالا و کلی تلاش کرد تا اینکه موفق شد بابایی رو بگیره بابایی گفت زودی حاضر شو تا رسیدم برم دکتر. زنگ زدیم دکتر و به منشی گفتم که از شهرستان میایم و اگه ممکنه دکتر نره اخه ساعت هشت مطبش تعطیل می شد. بابایی با عجله خودشو رسوندن و نها...
27 ارديبهشت 1392

چیدن قارچ

سلام امید زندگیم حوالی عصر من و شما و بابایی رفتیم طبیعت و بابایی کلی قارچ چیدن و آوردیم خونه مامان جون حمیده و چون خونشون کسی نبود سه تایی قارچهارو شستیم و سرخ کردیم و خوردیم خیلی خوشمزه بود دست بابایی درد نکنه. هزاران بوس برای شما و باباجون ...
27 ارديبهشت 1392

دومین دیدار

مامان جان سلام عزیزم از سونوی قبل که قلب نازت هنوز تشکیل نشده بود و نگو ما زود رفته بودیم برای سونوی قطب جنین. واسه همین باباجون  امروز گفتن بهتره بریم سونوگرافی بابالو که مجهزترین سونوگرافی در تبریزه. عزیزم تو سونو نه تنها قلب نازت رو بهمون نشون داد بلکه برامون نوشتن که قلب کوچیک شما 169 تا میزنه و به عکس خوشگل هم از شما بهمون دادن. الهی قربونت برم من. بعد از سونوگرافی از دکتر قاسم امیری وقت گرفته بودیم که رفتیم مطبش و برای شما پرونده تشکیل دادیم. قراره از این به بعد برای ویزیت بریم پیش این دکتر. مامانی دوستت دارم و امیدوارم تپش قلبت تا ابد ادامه دار باشه چون زندگی من با تپش قلب شما میچرخه. ...
18 ارديبهشت 1392

ولادت حضرت فاطمه (س) و روز مادر مبارک باشه

"روز مادر مبارک" عزیزم امروز روز مادر بود بابایی بهم از طرف شما و خودش کادو پول دادن. که دست گل هر دوتاتون درد نکنه. از طرف اداره هم بهم پول دادن. ممنونم امیدهای زندگی من، عاشق هر دوتاتون هستم و دوستتون دارم. ...
11 ارديبهشت 1392

عروسی خاله سمیه

  سلام امیدم امروز جهیزیه خاله سمیه رو بردن و همه ما هم رفتیم تا خانه خاله سمیه رو بچینیم. همه داشتن کمک میکردن ولی بخاطر شما نفسم منو نذاشتن کار کنم من و شما رو مبل نشسته بودیم و داشتیم تماشا میکردیم. بابایی هم هی زنگ می زد یا اس ام اس میداد مواظب نی نی گلمون باش کار نکنی ها! خاله سمیه جون خونه ات و جهیزیه ات مبارکت باشه. این روزها درگیر عروسی خاله سمیه هستیم امروز حنابندان خاله جونه. فردا عروس بران و پس فردا پایتختی. انشالله قسمت همه دختران دم بخت بشه و همه عروسا و از جمله خاله سمیه هم خوشبخت بشن. راستی امروز باخبر شدیم که زندایی زیبا بچه دومشو بارداره و زایمانش با من یکی میشه. مبارکت...
6 ارديبهشت 1392

اولین دیدار دلبندم

سلام عمرم چهارشبنه بود و وقت سونویی که دکتر کیقبادی برامون نوشته بود. مامانی سه تا راه افتادیم به طرف تبریز و بابایی سونوگرافی خاتم رو انتخاب کرد و نوبت گرفتیم و یک ساعت بعد نوبتمون شد و رفتیم تا برای اولین بار شما عزیز دلمون رو ببینیم. دکتر دستگاه رو گذاشت رو شکمم و حرکت داد و کلی دنبال شما گشت و بلاخره ساک شما رو به من و بابایی نشون داد و اشک شوق تو چشمهای من و بابایی حلقه زد. تو دلم برای همه منتظران دعا کردم تا این لحظه با شکوه رو قسمت همه بکنه.   همکار گرامی خانم دکتر کیقبادی رحم حالت رتروفلکسیون خفیف داشته، یک ساک حاملگی در موقعیت مناسب و به قطر متوسط 12 میلیمتر دیده میشود. داخل ساک تصویر YOLK SAC SAC  قابل رویت...
4 ارديبهشت 1392

23 فروردین 92

عزیزدلم خبر آومدنت رو به خانواده من دیروز دادیم و امروز عمه رزیتا و حاجی خانوم رو نهار دعوت کردیم و بابایی وجود ناز شما رو به اونها هم خبر دادن.
27 فروردين 1392

آزمایش HCG

سلام  جیگر طلا عزیزم روزهای تعطیل بابایی شنبه و چهارشنبه هاست و روزهای تعطیل مامانی جمعه ها. امروز چهارشنبه و روز تعطیل بابایی بود منم از اداره مرخصی گرفتم بریم برای آزمایش. صبح ساعت هشت رفتیم تبریز آجان برقی چندتا کار سپرده بود بابا مهدی براش انجام بده واسه همین بابایی منو رسوندن بیمارستان الزهرا و  و برام ویزیت گرفت و رفتن دنبال کارهای آجان. یه نیم ساعتی طول کشید تا نوبتم بشه بعد رفتیم داخل دکتر آخرین روز پریودم رو پرسید و اینکه چند وقت از پریودم گذشته و با اینکه به دکتر گفتم تست بی بی دوخطه شد قبول نکرد و برام آزمایش نوشت. آزمایش بارداری رو بیمارستان بهبود در باغشمال انجام دادم و ازم خون گرفتن و گفتن دو ساعت دیگه حاضر میشه...
26 فروردين 1392