پریماه برقیپریماه برقی، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

پریماه جان

اولین عکس پرسنلی برای دفترچه بیمه

سلام عزیزدل مادر پریماه جون دفتر چه بیمه ات رو گم کردیم بابایی کلی دنبالش گشت ولی متاسفانه پیدا نکردیم و برات یکی دیگه گرفتیم ولی گفتن چون دخملیمون دوساله شده اند باید دفترچه ات عکس داشته باشه. اینم عکس خوشگلت دستکشهایی که برات بافتم ولی متاسفانه دوست نداری دستت کنی. ...
14 دی 1394

گوش درد عزیز دلم

سلام عشقم مامانی فدات بشم الهی قربون اون دلت بشم من. دیشب تا صبح چی کشیدی با گوش دردت. گریه و درد گریه و درد... الهی مامان قربونت بشه در میان درد و گریه هی میگفتی مامانی ببخش منو بوسم میکردی و میگفت مامانی ببخش اذیتت میکنم اخه گوشم درد میکنه. بغلت میکردم و بوست میکردم و دستمو میزاشتم رو گوشت میگفتم مامانی گریه نکن اونوقت بیشتر گوشت درد میکنه صداتو تو خودت حبس میکردی و هق هق گریه میکردی و میگفتی چشم مامان گریه نمیکنم. الهی فدای عزیزم بشم من. بابایی گوش پاک آورد گوشت رو پاک کردم ترشح نداشتی ولی درد زیاد داشتی. الهی قربون دختر با کمالاتم بشم ببخش مامان تو خونه استامنیوفن و ایبرپروفین نداشتیم بدم حداقل دردت کمتر بشه البته بگم ه...
7 دی 1394

پریماه خرگوش میشه

سلام مامان جان عزیزم امروز عصر با بابا مهدی و شما رفتیم مرکز خرید تسنیم باباجون برات بلوز و شلوار زرشکی خوشگل خریدن دست گلشون درد نکنه. یه خانومی هم اونجا بچه هارو گریم میکردن که شمارو بصورت خرگوش گریم کردن و خوشگل و ماه بودی و بامزه هم شدی. همه شما رو به هم نشون میدادن و شمام کلی ذوق کرده بودی تو آینه اتاق پرو خودت رو نگاه میکردی و دیگه از اونجا بیرون نمیامدی و همش دوست داشتی تو آینه خودت رو تماشا کنی. برگشتنی هم شام رفتیم خونه خاله اشرف و قورمه سبزی خوردیم. ...
4 دی 1394

چله مبارک

سلام مامانی به مناسبت یلدا شام خونه مامان جون حمیده دعوت بودیم که من ژله هندوانه درستیدم و مامانی رفت تبریز پیش رویا جون. رویا جون دیروز از بیمارستان مرخص شده بود و مامانی یه شب اومد بستان آباد امروز خاله سمیه اس ام اس داد که شب نتونسته مواظب رویا باشه و ترسیده خدای نکرده واسه رویا اتفاقی بیفته واسه همین مامان جون حمیده رفت پیش اونا و همگی خونه مامن جون حمیده بودیم جای رویا و خاله سمیه و عمو رحیم و مامان جون حمیده خالی بود. این شما سه تا فسقل و سفره چله مون بابایی یه جعبه پشمک لقمه ای به همراه یه هندوانه واسه مامان جون حاج لطیفه خریده بودن و معذرت خواسته بودن نمیتونیم شب پیش اونا باشیم البته بعد از شام رفتیم خونه مامن جون حاج...
30 آذر 1394

شهربازی

سلام بابایی دخمل گلشو امروز برد نمایشگاه بین المللی تبریز برای خرید شب یلدا و شهر بازی. ...
28 آذر 1394

سرماخوردگی گل دخترم و بستری شدن رویا جون

سلام مامانی بعد از تولد دو سالگیت همچین سرماخوردی که الان یه هفته است درگیریم الهی بمیرم برات که شبها دماغت کیپ میشه و نمی تونی نفس بکشی. سه روز پیش شما و رویا جون رو بردیم بیمارستان و دکتر برای شما دو تا آمپول و سه تا شربت داد و برای رویا هم یه شربت که متاسفانه رویا جون خوب نشد و دیروز مجبور شدن بستریش کنن. برای شمام دیروز دکتر یه امپول دی سه داده که نصفشو تزریق کنیم و دوباره دوتا شربت دیگه هم داد. شربت خوردنت مکافاته وقتی میخوری بالا میاری و گریه میکنی. ولی دو روزه دیگه میبینی چاره ای نداری میخوری الهی مامان فدات بشه. از رویا کلی خون گرفتن و عکس انداختن که کلی هم گریه کرد البته شما و من و خاله سمیه و مامن جون...
26 آذر 1394

مسافرت به سرو (شهر مرزی آذربایجان غربی)

سلام مادر جان امروز صبح ساعت هشت شما و من و بابایی راه افتادیم و رفتیم سرو. دست بابایی درد نکنه کلی برای راحتی و خوش گذرونی من و شما زحمت میکشه. الهی برگردم. کلی تفریح و گردش کردیم تو این شهر کلی فروشگاه و مجتمع تجاری خوشگل موشگل بود. ولی هوا شدید سرد بود و کلی برف تو جاده بود. بابایی برای شما یه بلوز و برای من دوتا بلوز خریدن و کلی شیرینی و حلوای خوشمزه هم خریدن. و نهارو هم تو شهر اورمیه چلو کباب و جوجه کباب خوردیم و حوالی ساعت هشت عصر رسیدیم خونمون. مهدی جونی دست گلت درد نکنه به خاطر همه زحماتی که واسه من و پریماه جونم میکشی. فدات عزیز دلم.
21 آذر 1394