پریماه برقیپریماه برقی، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

پریماه جان

عروسی دختر عمه مریم

سلام مادر جان عزیزدلم امروز ساعت سه رفتیم روستا جشن مریم جون. براش خرید عروسی کرده بودن لباس و طلای های خیلی خوشگل که مبارکش باشه. عروسی خیلی خوبی بود و شما تا دلت بخواد رقصیدین. الهی مامان قربون رقص خوشگلت بشه. به منم اشاره میکردی که باید بیای با من برقصی من حرفت رو زمین نمی انداختم و برای چندمین بار میامدم و باهات می رقصیدم. عروسی سه تا هشت طول کشید و بابایی هم هی زنگ و اس ام اس میزد که زود بیان دلم براتون تنگ شده. وقتی رسیدیم خونه الهی قربونت برم که خسته شده بودین و همین که رسیدیم خونه شیر خوردین و خوابیدین. اینم دو تا عکس قبلا از رفتن به عروسی مریم جون.   ...
20 شهريور 1394

رسیدن پاییز و سرد شدن هوا

سلام جونم عزیزدلم هوا کم کم داره سرد میشه و صبح ها که میبرمت خونه عمه مهری جون سوشرتت رو میپوشونم و پتو پیچت میکنم . کم کم باید به فکر سرویس باشیم از مهر به بعد سرویس میگیریم که صبح ها عزیز دلم خدای نکرده سرما نخوره. عزیزدلم امروز روز تعطیل بابایی بود و منم یه ساعت مرخصی گرفتم و اومدم خونه نهار خوردیم و وسایلمون رو برداشتیم و بابایی شمارو از خونه عمه مهری آوردن و رفتم تبریز. تو ماشین بهت گفت قراره برات کفش بخریم الهی فدات بشم که هی میگفتی بل بل یعنی دوباره بگو و من باز بهت میگفتم الان میریم بازار و برای گل دخترمون کفش خوشگل میخریم و شما باز میگفتین بل بل و من باز بهت توضیح میدادم الهی مامان فدای این بل بل گفتنهات بشه. جل...
18 شهريور 1394

دوستت دارم پری ماه جان

در عالم کودکی به مادرم قول دادم که تا همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم. مادرم مرا بوسید و گفت : نمی توانی عزیزم!! گفتم می توانم، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم. مادر گفت یکی می آید که نمی توانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی ... نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم، ولی خوب که فکر می کردم مادرم را بیشتر دوست داشتم. معلمی داشتم که شیفته اش بودم ولی نه به اندازه مادرم ... بزرگتر که شدم عاشق شدم ... خیال کردم نمی توانم به قول کودکی ام عمل کنم ... ولی وقتی پیش خودم گفتم کدامیک را بیشتر دوست داری باز در ته قلبم این مادر بود که انتخاب شد ... سالها گذشت سالها گذشت و یکی آمد ... یکی که تمام جان من بود،...
17 شهريور 1394

معذرت خواهی از گل دخترم

سلام پری ماه جان عزیزم امروز عصر شمارو بردیم سوار قطار شهر بازی شدین. من از صبح سرگیجه داشتم و حالم اصلا خوب نبود به بابایی گفتم برگشتیم خونه دفترچه ام رو برداشتیم و رفتیم بیمارستان الهی مامان فدات بشه که بادیدن دکتر و بیمارستان گریه میکنی وقتی بهم سرم وصل کردن کلی گریه کردی با اینکه بابایی شمارو میبرد حیاط ولی اونقد گریه کرده بودین که نفس نفس میزدین. معذرت میخوام مامان کاش شمارو میدادیم به عمه مهری و خودمون میرفتیم بیماررستان الهی مامان فدات بشه که دیدن این صحنه ها رو دوست نداری. منو ببخش مامانی. دوستت دارم گل دختر خودم عاشقتم عزیزدلم بوس بوس بوس ...
13 شهريور 1394

سیسمونی برای بچه خاله سمیه

عزیزدلم خاله جون سمیه هفته بیست و شش بارداری رو سپری می کنه مامان جون حمیده در گیر سیسمونی و جهیزیه خاله عاطفه است. دو سه روز پیش من و شما و بابایی و مامان جون حمیده رفتیم بازار تبریز تا سیسمونی خاله سمیه رو مامان جون حمیده از مغازه هایی که بابا مهدی میشناخت بخره. تقریبا همه سیسمونی رو خریدیم و تخت و کمدش هم موند برای دو روز دیگه که اونم بابایی با عمو رحیم رفتن آوردن خونه خاله سمیه و مام خونه خاله سمیه منتظر بابایی بودیم که خاله جون برات سوپ درست کردن و خوردین و کلی هم هندوانه خوردین و با عروسکهای ساحل جون ( قراره اسم بچه خاله سمیه ساحل باشه) بازی کردین بعد بابایی تخت و کمدرو آوردن و ساعت نه راه افتادیم تو باران اومدیم خونمون. دست با...
11 شهريور 1394

پریماه به استخر می رود

سلام جان مامان اول از ذرت درست کردن عزیزم بگم که عاشق ذرتی و همیشه از پارک بابایی برات میخره و عمو جمال هم کلی ذرت آورده خونمون که خودت رو گاز کباب میکنی و میخوری. عزیز دلم دیروز برای اولین بار رفتیم استخر من و شما و خاله اشرف و خاله رقیه و مامان جون حمیده و دختر خاله سما. بابایی برای شما و من مایوی شنا گرفتن مایوی شما سبز رنگه و وقتی مایوت رو پوشیدی همه خوششون اومده بود و هی شمارو با مایوتون نشون میدادن به هم. الهی قربونت برم که با هر نشون دادن مردم شمام خودت رو لوس میکردی و عین مانکنها از جلوی اونایی که تو استخر بودن رد می شدی. الهی قربون شما برم من. کلی تو استخر بازی کردی ولی اصلا از من جدا نشدین. بعد از استخر هم رفیتم تو ...
26 مرداد 1394

روز دختر مبارک

  سلام جان مادر کادوی روز دختر برای عزیزتر از جانم یه حلقه کمر و یه دارت خوشگل دست بابا و مامان درد نکنه. پریماه جان عزیز دلم دوستت دارم و بهترین ها را برات آرزومندم. روزت مبارک باشه خوشگل خودم. ...
24 مرداد 1394

مرداد ماه

سه مرداد 94 ماشین بابا مهدی ساعت هفت صبح موقع رفتن به خونه عمه مهری اداره مامان ساعت دو عزیز دلم بعد از اداره رفتیم خونه نهار خوردیم و از دکتر نویدنیا برات وقت گرفته بودیم قربونت برم دو روز بود اسهال و استفراغ داشتی هر چی خودم بهت دارو و شربت دادم فایده نداشت بردیمت دکتر. که بهت سرم خوراکی و شربت داد. بعد رفتیم شهر بازی و کلی بازی کردی و بعدش رفتیم رستوران وحید و شام خوردیم. شهر بازی زعفرانیه شام در رستوران وحید 5 پارک صبا 14 مرداد ماه ساعت هشت صبح که برانامه سحرلر تو شهر ما بود و بابایی شمارو از خونه عمه مهری آوردن پارک منم ز اداره اومدم اونجا عمه مرضیه و مینا و اسما هم اومد...
20 مرداد 1394